نجار
نجار پيري بود كه مي خواست باز نشسته شود . او به كار فرمايش گفت كه مي خواهد ساختن خانه را رها كند و از زندگي بي دغدغه در كنار همسر و خانواده اش لذت ببرد. كار فرما از اينكه ديد كارگر خوبش مي خواهد كار را ترك كند ، ناراحت شد . او از نجار پير خواست كه به عنوان آخرين كار ، تنها يك خانه ديگر بسازد . نجار پير قبول كرد ، اما كاملا مشخص بود كه دلش به اين كار راضي نيست . او براي ساختن اين خانه ، از مصالح بسيار نا مرغوبي استفاده كرد و با بي حوصلگي ، به ساختن خانه ادامه داد . وقتي كار به پايان رسيد ، كار فرما براي وارسي خانه آمد . او كليد خانه را به نجار داد و گفت: اين خانه متعلق به توست. اين هديه اي است از طرف من براي تو . نجار يكّه خورد . مايه تأسف بود ! اگر مي دانست كه خانه اي براي خود ش مي سازد حتما كارش را به گونه اي ديگر انجام مي داد…
( نشريه كار آمدي ، ص 54 )