بسمه تعالی
کمتر از ده دقیقه به زنگ مانده بود وبعضی از بچه ها خوشحال ازاین که وقت برای گرفتن تست نیست و برای هفته بعد می ماند و بعضی هم ناراحت از اینکه اون همه خوندن و آخرش …
که یکدفعه استاد کتابشو بست و گفت خیلی زود آماده تست بشین ، با شنیدن این حرف همه جا خوردن مگه تواین چند دقیقه چیکار می شد کرد ؟؟ باوجود تمام اعتراضات ، استاد بدون اعتنا به حرف های بچه ها سوالها رو خوند ، پنج تا سوال تو پنج دقیقه ، با صدای زنگ ، سوالها هم به پایان رسیداستاد بلند شد و د رحال خارج شدن از کلاس گفت : سوالها رو که جواب دادین نماینده بیاره تحویل بده ، بازهم همه متعجب و معترض ،استاد پس شما …. شما میرین؟؟ کی مراقبه و….
استاد در جواب اون همه سوالها و نگاههای پرسشگر فقط یک جمله گفت ، شما الان دیگه حوزوی هستین و من به شما اعتماد کامل دارم اگه غیر این بود اینجا نبودید.
با این حرف استاد بچه ها احساس غریبی داشتند چیزی که تا به حال ندیده ونشنیده بودند اون جلسه تمام شد اما تست گرفتن استاد به این شیوه تازه آغاز شده بود هرچقدر کار استاد بیشتر تکرار می شد بچه ها علاقمند تر به او و درسش می شدند و احساس بزرگی وغرورخاصی پیدا می کردند ، البته استاد همراه با این عملش به بهانه های مختلف وسط درس و بحث ، موضوع تقلب و مراقب و ناظر بودن خدا را مطرح می کرد اینکه هیچ کس تنها نیست و خداهمیشه باهاشه ، اینکه مراقب اصلی خداست و بقیه هیچ !! و اینکه هر کاری هر چقدر هم مهم و بزرگ باشه بازهم ارزش گناه در برابر خدا را نداره و…. با حرفها و کارهاش چنان روی بچه ها تاثیر گذاشت که ، نه تنها تست و امتحان گرفتن بدون مراقب دیگه چیز عجیبی برای بچه ها نبود بلکه بالاتر از آن ، اکثر اوقات بخاطر کمبود وقت ، بچه ها سوالها ی تست رو منزل جواب می دادند . هیچ وقت فراموش نمی کنم چه زیبا بود برگه هایی که خانه برده می شد و با وجود آزادی کامل و بدون مراقبت های ظاهری و در اختیار داشتن کتاب و امکان تقلب ، باز هم در بین برگه های تصحیح شده نمره کم و گاهی اوقات حتی نمره زیر ده هم دیده می شد و چه لذتی داشت اینکه مورد اعتماد و اطمینان کسی باشی و اونهم به این شکل و در این حد .. اگر چه اوایل ، کار استاد بی معنی و یا عجیب به نظر می رسید اما بعد ها متوجه شدیم که استاد با این کار بزرگ خود چه گنج بزرگی به ما داد و با درایت خود مبارزه با نفس و مراقبت از آن را به ما یاد داد .
او نشانمان داد که چقدر راحت و زیبا می شود دست از گناه برداشت و به سوی پاکی رفت ثابت کرد که شخصیت هر کس در گرو عزت نفس اوست وبه بیانی انسان به عزت نفس و تکریم شخصیت زنده است آری او علاوه بر دادن اعتماد و شخصیت واقعی ، مراقب اصلی را نشانمان داد و همین کار اوست که سال اول تحصیلی را برای خودم و دوستانم سالی پر خاطره و شیرین و ماندگار کرد سالی که پر از درسهای فراموش نشدنی برایمان بود .
خاطره یکی از طلاب