امام خامنه ای مدظله العالی :
جنگ تحمیلی نه تنها ثبات و استقرارکشور را بهم نزند بلکه اتحاد ملت را بیشتر کرد .
به سرعت کلاش رو برداشتم و دویدم روی خاکریز. چشم ،چشم را نمی دید .ما می خواستیم در این تاریکی عملیات کنیم .
مصطفی هنوز تو حال خودش بود واشک می ریخت.
آقا مصطفی!آقا مصطفی،یه دقیقه بیا، جلوی خاکریز، تو تاریکی…..
چطور نمی ذاره یه خواب راحت بریم. بابا اونا بچه های خودمون هستن.
خیالم راحت شد. نشستم پهلوی مصطفی و به او گفتم:
_جرا این قدر گریه می کنی ؟ این همه استغاثه برای چیه؟
_می ترسم تو کاروان باشم و با کاروان نباشم.
هر چی هست تو سینه زنی برا امام حسینه . تو هم تعزیه گردون معرکه ی سینه زنی این بچه های خوب تو دارخوین بودی . تازه، مسئولیت پذیرفته و فرمانده شدی .
_ اینکه در جبهه باشم مهم نیست باید خالص باشم خاک بر سر من اگه تو این سرزمین باشم ولی دلم جای دیگه باشه و برای دنیا اومده باشم .اما مسئولیت که گفتی ، چه ارزشی داره اگه مایه دردسر بشه ؟
من همیشه خودمو یه بسیجی ساده می دونم . یه تک تیر انداز . دلم میخواد میون این سربازای معصوم ، یارای امام ، گمنام گمنام بودم ، هیچ کس منو نمی شناخت.
خاطره ای از شهید مصطفی ردانی پور به روایت یکی از همرزمان شهید
سلام علیکم،دوست عزیز مطلبتان خوب بود در پناه حق ، خدانگهدار
دوست خوبم سلام ازآشنایی با شما و از اینکه به ما سرزدید خیلی خوشحال شدیم وممنونیم از لطفتان.